ناروننارون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

نارون عزيزم

تفتان

1391/8/6 17:24
نویسنده : مامان
222 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 28 مهر رفتيم تفتان.

ساعت 4 صبح از خواب بيدار شديم. نارون و ساعت يه ربع به 5 از خواب بيدار كردم. تا بيشتر بخوابه. همزمان با بيدار كردنش براش سي دي  با ني ني گذاشتم كه گريه نكنه. ساعت 5 صبح دم در بوديم و يه ده دقيقه اي طول كشيد تا اتوبوس بياد. يه تعداد از همسايه ها هم بودن. اتوبوس كه حركت كرد بين راه هم چند نفر ديگه سوار شدن و حركت كرديم به سمت تفتان. يه دو ساعتي طول كشيد تا برسيم. نارون جونم بيشتر مسير و خواب بود. يه نيم ساعتي مونده بود برسيم به تفتان كه بيدار شد. اولش زياد اذيت نكرد ولي يه مدت كه گذشت گريه و بي تابيهاش شروع شد. دختر گلم اين روزا داره همه دندوناش با هم د مياد. خوب حق داره كه گريه كنه و بيتاب باشه.

خلاصه رسيديم تفتان. هوا عاليييي . اولش آفتابي بود و لي بعد يه مدتي ابري شد و بارون گرفت. درست همون زماني كه جمع همراهمون ميخواستن از كوه بالا برن تگرگ شروع به باريدن كرد. من كه همون پايين موندم و بالا نرفتم. بابايي هم كفش مناسب پاش نبود نتونست بره بالا از كوه.

 

هوا خيلي سرد شد. سوئيشرت و كلاه و جوراب شلواري نارون جون و تنش كردم ولي بازم سرد بود. ناري جون آب بينيش آويزون شده بود. يكم سرما خورد.

وقتي همه از كوه اومدن پائين من و بابايي و نارون بهمراه چند تا از همكاراي بابايي رفتيم يه خورده پونه كنديم و برگشتيم.

نارون يكم اذيتم كرد. يكم كه چه عرض كنم... همش غر ميزد. مدام موبايل بابايي دستش بود و آهنگ حسني نگو بلا بگو براش ميزاشتم تا آروم شه. حتي موقع ناهار خوردن هم همش داشت آهنگ گوش ميداد.

در كل خيلي خوب بود. همين كه از شهر زديم بيرون و يه هوايي عوض كرديم كلي مي ارزيد. واقعا دلم واسه يه هواي سرد و خنك تنگ شده بود. يه طبيعت پائيزي.

تو راه برگشت وقتي رسيديم خاش اتوبوس خراب شد و يه دوساعتي معطل شديم . يه خورده رفتم تو مسجد با نارون اونجا نشستيم و بعش اومديم بيرون پيش بقيه. هواي خاش هم خيلي خوب بود. خنك ولي نه سرد. بعد دو ساعتي كه اونجا نشسته بوديم يكي از آشنايان بابايي و جمع همراه اومد و ما سوار ماشينش شديم و برگشتيم خونه. بقيه هم صبر كردن تا اتوبوس درست شد و يه 1 ساعتي بعد از ما رسيدن ايرانشهر.

به همه خستگي هاش مي ارزيد كه بريم تفتان.

يه چند تا عكس هم گرفتم كه بعدا ميزارم.

راستي نارون خانم هم تا رسيديم ايرانشهر سرما خوردگيش خوب شد.

 

 

 جمعه 28 مهر 1391

جمعه 28 مهر 1391

جمعه 28 مهر 1391

جمعه 28 مهر 1391

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)