ناروننارون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

نارون عزيزم

غذا خوردن نارون

  3 بهمن بود كه براي اولين بار به نارون سوپ دادم. ميدونستم كه تا پايان شش ماهگي شير خودم براي نارون كافيه اما دلم طاقت نياورد و وقتي نارون 5 ماه و 3 روزش بود براي اولين بار بهش سوپ دادم. نارون جونم هم استقبال كرد و بدش نيومد. فرداي اون روز هم سوپ و فرني بهش دادم . آب سيب و پرتقال هم جزو اولين چيزايي بودن كه نارون جونم خورد. البته بيشتر آب سيب.   سوپ و فرني و حريره بادوم اولين غذاهايي بودن كه بعد از شير خودم بيشتر ازين غذاها به نارون دادم.   تو تعطيلات عيد هم مرتب براي نارون فرني و حريره بادوم درست ميكردم. گاهي هم سوپ.بيسكوييت با آب جوشيده. زرده تخم مرغ با كره بهش ميدادم.   نارون زرده تخ...
3 خرداد 1391

نارون جونم نه ماهگيت مبارك

عزيز دلم ، خوشگل مامان   نه ماه تو دلم زندگي كردي و نه ماه هم بيرون دلم تو بغلم. مباركت باشه نه ماهگي. حيف كه نتونستم ببرمت مركز بهداشت واسه اندازه گيري قد و وزن و دورسر. ترسيدم ني ني هاي ديگه هم مثل تو مريض بشن. هفته ديگه حتما ميبرمت   اينم دو تا عكس از روزي كه نه ماهت تموم شد.   ...
2 خرداد 1391

كلاهي كه براي نارون بافتم

  اين كلاهيه كه خودم براي نارون بافتم . هيچي از بافتني نميدونم البته نه هيچيه هيچي . خيلي كم. البته بهتره بگم اولين كلاهيه كه براي نارون بافتم. خيلي گشتم اينجا تا يه كلاه خوشگل واسه نارون پيدا كنم اما هيچكدوم نظرمو نميگرفت. گفتم بيخيال خودم براش ميبافم.   اينم نارون جونم با كلاهي كه براش بافتم. ميخواستيم بريم بيرون. نوبت دكتر پوست داشتم. لباس تنش كردم گفتم يه عكسي هم ازش بگيرم. البته اين كلاه حاصل سه بار شكافتن و بافتنه. بار اول اصلا تو سرش نميرفت بار دوم هم اندازه سر خودم بود. تا بالاخره سومين كلاهي كه بافتم اندازش شد البته يه خورده واسش تنگ بود. ...
31 ارديبهشت 1391

سرخك

سه شنبه 26/2/91  ساعت 4 صبح ميخواستم به نارون شير بدم كه متوجه شدم تب داره. نميدونستم بايد چيكار كنم. خيلي اتفاقي بود. هيچ علائم ديگه اي هم نداشت. فقط تب. بيشتر هم سرش گرم بود تا جاهاي ديگش. فكر كردم خودش خوب ميشه.  دستمال سرد رو پيشونيش گذاشتم و پاشويش كردم. موقتا تبش قطع ميشد ولي بعد مدتي دوباره برميگشت. دختر همسايه هم مدتي قبل تب شديد داشت. و بعد چند روز مشخص شد كه سرخك گرفته. منم چون يكشنبه نارون و برده بودم خونه همسايه احتمال دادم كه بيماري دختر همسايه به نارون جون من هم سرايت كرده باشه. با اينكه 13 روز از شروع مريضيش گذشته بود ولي بازم دختركم مريض شد.   چهارشنبه صبح بود كه از خانم همسايه قطره استامي...
31 ارديبهشت 1391

دندون در آوردن

روز شنبه 9 ارديبهشت 1391 حدوداي ظهر بود كه متوجه شدم يكي از دندوناي نارون جون دراومده. خيليييييييييي ذوق كردم. دخترم قاطي كباب خورا شد. همون روز هم تا خواستم غذا درست كنم ديدم كپسول گاز تموم شده. اون روز ناهار كباب از بيرون گرفتيم. ولي حيف كه نارون جون نتونست بخوره. خيلي دلم ميخواست يه جشن دندوني كوچولو واسه نارون بگيرم. ولي اينجا اصلا ذوق و شوق اينجور كارا رو ندارم. فقط سالاد اولويه و آش دندوني (با چند هفته تاخير 29/2/91) درست كردم. آش دندوني رو براي 5 نفر از همسايه ها هم بردم. دوست داشتم براي همشون ببردم ولي خيلي زياد ميشد و ميترسيدم از پسش برنيام.         &nb...
30 ارديبهشت 1391

كتابهاي نارون

  از اولين روزاي زندگي دخترم بفكر تهيه كتاب براش بودم تا از بچگي با مطالعه و كتاب خوندن آشنا بشه. اولين خريد كتاب رو بصورت اينترنتي انجام دادم. 7 (هفت) تا كتاب از طريق سفارش اينترنتي به سايت آدينه بوك براش خريدم. هم خودم سرگرم شدم هم نارون. اسم كتاباشم ايناست: 1- شعرهاي من و مامانم 2-مي مي ني گل ميكشه يا ني ني 3-تاتي كوچولو آب مي خواد خسته شده خواب مي خواد 4- تاتي كوچولو مي مي مي خواد گرسنه شه خيلي زياد 5-آقا گوسفنده 6- خانم گاوه 7-خانم مرغه. اينم عكس اولين كتاباش.   اين كتابا رو قبل از عيد از كرج گرفتم.     اينا رو از قائمشهر گرفتم. ...
29 ارديبهشت 1391