امروز شنبه 23/2/1391 ... روز مادر خيلي وقت بود تو فكر سوراخ كردن گوش نارون بودم. ولي همش به يه دليلي عقب مي افتاد. ولي ديروز مصمم شدم كه حتما هر جوري شده بايد نارون و ببريم گوششو سوراخ كنيم. خيلي هم دلم براش ميسوخت. ولي چاره اي نبود. حدوداي ساعت 7 عصر بود كه رفتيم بيرون. مطب شلوغ بود. منشي براي نيم ساعت بعدش به ما وقت داد. رفتيم تو پارك نزديك مطب يه دوري زديم . وقتي برگشتيم بازم نوبتمون نشده بود. ساعت از 8 گذشته بود كه رفتيم پيش دكتر . بيحسي به گوشش زد و اومديم بيرون نشتيم تا بيحسي اثر كنه و دوباره نيم ساعت بعدش رفتيم پيشش. اولين گوش و كه ميخواست سوراخ كنه نارون زياد مقاومت نكرد يكم گريه كرد خبر نداشت كه ميخو...