ناروننارون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نارون عزيزم

شب يلداي 92

 يلداي امسال هم اومد و گذشت. البته من دير دارم در موردش مينويسم . چون يخورده كار داشتم و سرم شلوغ بود. امسال برعكس پارسال مهمون نداشتيم و جمع سه نفره خودمون بوديم. انار و هندونه از قبل خريده بوديم. منم كيك و پشت زيك درست كردم و باباي نارون هم يكم تنقلات خريده بود . همه رو گذاشتم رو ميز آشپزخونه و حالا بخور كي نخور. دختركم حسابي از ديدن خوراكي ها ذوق كرده بود. مخصوصا كه باباش براش پفك هم خريده بود .   آخرش هم يه فال براي خودمون گرفتيم. دو بيت اولش رو مينويسم.   عكس روي تو چو در آينه ي جام افتاد                 &...
4 دی 1392

يادداشت 6/9/1392

  من دارم جمله گفتن و با نوشتن به نارون یاد میدم مثلا تو دفترش مینویسم آب بده... نارون میخونه جمله رو.. وقتی ازم آب میخواد و ميريم سمت یخچال .. ازش میپرسم چی میخوای؟ میگه :آبه آبه من میگم: آب ... مکث میکنم... نارون میگه:‌بده چند تا كلمه هست كه ميتونه از رو نوشته بخونه: نارون... آب .. نان... مامان... اسم خودم... بابا... اسم شوهرم ...بده قصدم ياد دادن خوندن نيست تو اين سن. بيشتر ميخوام باهاش تلفظ كلمات رو كار كنم . امروز یه لحظه دیدم نارون جلو چشم نیست... صداش کردم نارون کجایی؟ ‌جواب نداد... رفتم دیدم گوشه اتاقش وایستاده ... تا منو دید گفت : پی پی ... گفتم :‌ پی پی ... گفت :‌کَدی (ی...
17 آذر 1392

عروسکهای نارون

اينم عروسكهاي دخترم . اول از همه يه عكس دسته جمعي!     و اينم سوگلي دخترم! باب اسفنجي   استيكرهاي روي ديوار اتاقش     ...
9 آذر 1392

اسباب بازي هاي دخترم

از مدتها پيش مي خواستم از وسايل و اسباب بازيهاي نارون خانم عكس بگيرم و تو وبلاگش بزارم.ولي هر دفعه بدليلي نميشد اينكارو بكنم.   ديدم داره كم كم اسباب بازيهاشو خراب ميكنه يا بعضيهاشونو گم كرده . دست بكار شدم و چند تا عكس ازشون گرفتم تا بعدها لااقل بدونه چه وسايلي داشته.   لگو - كوبه هوش - حلقه هوش   توپ-رنگ انگشتي- مكعبهاي رنگي   پازل اشكال هندسي   پازل اعداد   پازل بدن (٦ تكه)   پازل حيوانات اهلي   پازل حيوانات (11 تكه. شبيه كتابه.در 6 صفحه .شامل حيوانات ببر.گاو.جوجه.شير.     &...
1 آذر 1392

اسمت چيه؟ " ناممن"

  چند وقتي بود داشتم با نارون كار ميكردم كه وقتي ازش ميپرسم اسمت چيه جواب بده. ولي همش اين پروژه با شكست مواجه ميشد. منم زياد بهش گير نميدادم و بيخيالي طي ميكردم. تا اينكه روز 19 آبان گفتم بيام اسمش و تو دفتر نقاشيش بنويسم ببينم ميتونه جواب بده يا نه. آخه وقتي اعداد و از 1 تا 30 مينويسم تو دفترش ميتونه بخونه.. فرداش يعني 20 آبان دوباره اومدم اسمش و تو دفترش نوشتم . پرسيدم: اين چيه نوشتم؟ ديدم كه يادشه. جواب داد: "ناممن" بعد پرسيدم اسمت چيه؟  جواب: "ناممن"   واقعا داشتم شاخ در مياوردم . اصلا فكرشو هم نميكردم . از اون روز تا الان هر وقت اسمش و ميپرسم، جواب ميده؟ "ناممن"   حالا يكي دو ...
24 آبان 1392

بايد اميد داشت

باید امید داشت تا آفتاب هست تا نور ماه هست تا یک درخت تنها در پهنه کویر تا یک جوانه بر بدن یک گیاه هست باید به خویش گفت: شاید جوانه گل شد و شاید کویر، باغ شاید ز بطن ظلمت رویید یک چراغ شاید که نور ماه شاید که آفتاب باید امید داشت... ...
17 آبان 1392